-
دو داستانک عاشورايي عاشورايي هاش بيان جلو محمد کاظم بدرالدين همه تون يه چن لحظه اي بامن باشين! بابا! منم مث شما يه جورايي عاشورايي ام . اين جوري به من زل نزنين که انگار غريبه ام ! پيشينه من و شما يکييه. تعجب مي کنين، نه؟ من«گِل »ام . حتم دارم که اين آيه روخونديد:«انسان را از گل خشکيده اي همچون سفال آفريد».(1) همين جا يه نکته اساسي بگم که من چيزي از خودم ندارم.همه اش دست خدا بودکه حالت بگيرم و بشم آدم ابوالبشر. بشم شما