-
يکه سوار نجات بخش نويسنده: محمد مهدي اشتهاردي مردي تنها در بيابان و زير درختي ، خوابيده بود . در حالي که دهانش باز بود ، ماري به سويش آمد وسر در دهان او گذارد تا در آن فرو رود . در همين هنگام ، مرد خردمند و نيکوکاري که سوار بر اسب بود ، از آنجا مي گذشت . اين صحنه را ديد ، پس با شتاب پيش آمد که از فرو رفتن مار در دهان خفته ، جلوگيري کند ولي تلاش او به جايي نرسيد و مار ، در گلوي مردي که خوابيده بود ، فرو رفت و در معده اش جا گرفت . سوار ، چاره اي جز اين ن