-
ده توماني ها نويسنده:محمود حسيني فکور 1شيخ ابراهيم آخرين سطر را پاک نويس کرد.کاغذ را مرتب تا زد، با دقت در جيب جليقه اش گذاشت و از جا بلند شد.نگاهش دور اتاق چرخيد و روي لباس هايش ماند. به سوي لباسش رفت و آن را پوشيد.عبايش را هم به دوش انداخت و سر تا پاي خودش را برانداز کرد.حس نامعلومي او را وادار مي کرد تا خودش را بهتر مرتب کند.به طرف آينه رفت و خودش را در آن به دقت نگاه کرد.بعد برگشت و از لب تاقچه يک شانه کوچک آورد و موهاي سر و صورتش را با حوصله شانه زد.رفت ش