-
يخچال نويسنده:فريبا ديندار روي زمين جلو باد کولر دراز کشيده ام. انگشت هايم را دور چشمم حلقه کرده و عينک درست کرده ام و از لاي انگشت هايم تلويزيون تماشا مي کنم. باد کولر موهايم را مي ريزد توي صورتم. موهايم را کنار مي زنم. کنترل را بر مي دارم و کانال ها را عوض مي کنم. هر کانال را که مي چرخانم يک نفر با کت و شلوار نشسته روي يک صندلي، خيره شده به دوربين و تند تند حرف مي زند. هنگامه دارد با عروسک هايش بازي مي کند. يک قيچي گرفته دستش و يکي يکي موهايشان را کوتاه ميکند. بعد