-
تصميم آخر نويسنده: نگار كريمي «براساس سرگذشت نيلوفر- م» چشمانش دو دو ميزد. مدام اين پا و آن پا ميكرد و ساعتش را نگاه ميكرد. مثل هميشه تأخير داشت. ياد روزهاي اول آشناييشان افتاد: - ماشينم خراب شده بود، بردش تعميرگاه. زياد معطل شدي؟ - نه مهم نيس. - كارم طول كشيد، يه قرار داشتم. معذرت ميخوام. - اشكالي نداره. - به بدقوليهايش عادت كرده بود. اين اواخر، سعي ميكرد به روي خودش نياورد. آهي كشيد و به روبهرو ز