-
ناگهان شب آمد تهيه و تنظيم: طاهره خدابخش «براساس نامهاي از شريفه» اواخر تابستان بود كه عموعباس از شهر آمد و آن خبر خوش را كه مدّتها پدر منتظر آن بود، برايش آورد: - ابراهيم برايت كار پيدا كردم. نگهباني از يك انبار لاستيك. كار سنگيني نيست. بيست وچهارساعت كار و بيست و چهارساعت هم استراحت. حقوقش هم بد نيست. پدر با خوشحالي گفت: - دستت درد نكنه داداش. انشاءا... عروسي بچههايت بتوانم جبران كنم. عموعباس چندسال پيش به همراه خانواده&z