-
چشم انتظار تهيه و تنظيم: طاهره خدابخش خيلي وقت بود كه بيدار شده و مرتب از اين دنده به آن دنده غلتيده بود، اما خوابش نبرده بود. ساعت مچياش را از زير بالش برداشت. عادت داشت شبها موقع خوابيدن ساعت را زير بالش بگذارد. نگاهي به آن انداخت، اما نتوانست بدون عينك زمان را تشخيص بدهد. فكر كرد: «عينكم كجاست؟ توي آشپزخانه، هال يا شايد هم روي ميز پذيرايي.» بلند شدو به هال رفت. ساعت ديواري هال، شش صبح را نشان ميداد. خيال ميكرد خيلي بيشتر اس