-
چون چيزي براي خودش نمي خواست شيوانا با شاگردان از راهي مي گذشتند . نزديک غروب به درخت بسيار بزرگي رسيدند که عده زيادي از مردم دور آن جمع شده بودند و به شاخه هاي درخت پارچه و نخ آويزان کرده و زير درخت نشسته بودند تا درخت مرادشان را بدهد . شيوانا تصميم گرفت آن شب را در کنار درخت و در جمع مردم بگذارند.در نزديک آنها زني بود که با دختر مريضش از راه دور آمده بود تا درخت ، مرادش را بدهد . او نخ طلايي به شاخه اي از درخت آويزان کرده بود و دايم با صداي