-
مرغابي هاي باغ وحش سينما مولن روژ نويسنده:مصطفي مستور مثل مرگ از او مي ترسيدم . منظورم من و رسول و عيدي و اسي و بقيه بچه هاي کوچه است.هميشه پالتو سياهي مي پوشيد .زمستان .تابستان .صبح .ظهر .شب.پالتوش تانوک کفش هاش بلند بود.يقه پالتو را تا وسط کله اش بالا مي کشد و وقتي از دور مي ديديش انگار سر نداشت.رسول مي گفت با پالتو مثل روح هاي کارتون هاي والت ديسني مي شود که پا و کله ندارند.تنها فرقش اين بود که روح هاي کارتون ها سفيد بودند و گرجي با آن پا