-
با من دعوا کن نويسنده: ريچارد فورد مترجم: امير مهدي حقيقت توي آشپزخانه ايستاده بودم و توي اتاق نشيمن، آرلين داشت با شوهر سابقش، بابي، خداحافظي مي کرد. قبلش رفته بودم بيرون، مواد غذايي خريده بودم و قهوه حاضر کرده بودم.حالا خيره به بيرون پنجره ، داشتم قهوه مي خوردم؛ بابي وآرلين هم داشتند حرف هايي را که مي بايست، به هم مي زدند. ساعت يک ربع به شش صبح بود. روشن بود که بابي روز خوبي در پيش ندارد، چون راهي زندان بود.چند فقره چک بي محل کشيده بود وقبل از اينکه برايش حکم