-
خاطرخواه -كلافه شدن نداره مادر. قبل از اينكه براي در مغازه رو واكني، برو توي پاشير انگور گذاشتم بردار و بخور تا يه كمي جيگرت حال بياد. - اي مادر. من ميگم خسته و كلافه هستم شما ميگين برو انگور بخور- اصلاً چطوره برم توي حوض آب تني!؟ - ميدوني چيه مادر. اگه نظر منو ميخواي، نميخواهد بري در مغازه. برو گاراژ و برو مسافرت. - مسافرت به كجا؟ - هر جا كه ماشين بود. برو خراسون تا دلت واشه. ببين تقي مادر، من يه مقدار پسانداز دارم، صبر كن الان