-
قاتلي که مقتولش را نجات داد نويسنده:شراره مسگرچپان با عجله ازخيابان گذشتم ،طبق معمول ساعت زنگ نزده بود و خواب مانده بودم . پله هاي شرکت را دو تا يکي بالا رفتم و در پناه اتاق کوچکم نفسي تازه کردم.رايانه را روشن و کارهاي روزانه ام رامرور کردم . روز بي دغدغه وخلوتي به نظر مي آمد .به همين خاطر بازي را که چند هفته ي قبل در رايانه ام ريخته بودم بازکردم و شروع به بازي کردم .الحق و الانصاف که خيلي سخت بود .مرحله ي اول را با هزار بدبختي به پايان رسان