-
مهمان نويسنده: مهديه عابدين پور -چند بار بگم ننه، دست توي آب يخ نذاريد، خوب نيست براتون. - نه ننه، از بس لباس هامو شستي خجالت مي کشم، مگه چند تا دست داري! سيني استکان را آوردم و گذاشتم گوشه ايوان، دلم خيلي گرفته بود، در و ديوار اين شهر برايم غريب بودند. بيچاره اين پيرزن هم اسير ما شده. به شوهرم گفتم: -حسين آقا، من هيچي، مادر پيرت گناه داره، آخر عمري آواره اين شهر و اون شهرش کني، قبول نکرد و گفت: - خانم بازار کساده، توي روستا هم که کسي دنبال بنّا نمي ره، همه خودشون