-
عاشق مثل مادر گفتم: عاشقش هم بودي مادر؟ طوري خيره نگاهم کرد که تکان خوردم. حس کردم انگار از گل آفتابگردان پرسيده ام؛ با خورشيد و آفتاب ميانه اي دارد يا نه.مادرگريه مي کرد نه! خنديد. خنده اش آخر عاشقي بود، من اگر عشقي هم ديده بودم عشق مادرم بود به پدر، پدري که نديده بودمش، اما مادر طوري از او برايم گفته بود که خوب مي شناختمش. مادر هنوز نگاهم مي کرد، زبان نگاهش هم آن قدر گويا بود که اگر حرفي هم نمي زد من تا آخرين عبارت دلش را بخوانم، با اين همه، حرف