-بالی برای پرواز
خیلی دلم گرفته بود. می خواستم به داخل حیاط بروم اما باران می آمد. منتظر ماندم تا باران قطع شد. بوی نم خاك، تمام فضای حیاط را پركرده بود. روی ایوان ماندم تا كسی بیاید و من را از پله ها پایین بیاورد.روبه آسمان كردم و گفتم: «خدایا! اگر الان من فلج نبودم، می توانستم خودم بدون كمك كسی و بدون ویلچر از پله ها پایین بیایم اما حیف كه دست تقدیر مرا این گونه زمین گیر كرده است.» به پروانه هایی كه به دور گل های محمدی طواف می كردند، خیره شدم. با خودم گفتم: «ای كاش لااقل مثل این پروانه ها بودم و