-گنج پر دردسر
در قسمت قبل خواندید که یک روستایی وقتی گوسفندانش را برای چرا به صحرا برده بود کوزه ای پیدا کرد که پر از سکه های طلا بود. مرد روستایی کوزه را به خانه اش برد و آن را در باغچه پنهان کرد. اما همیشه از این موضوع می ترسید که این کوزه مال راهزنان باشد و آن ها بفهمند که او کوزه را برداشته و او را بکشند. یک روز روستایی سراغ کوزه رفت و شروع به شمردن سکه ها کرد،ناگهان به فکر فرو رفت....چند نفر كه جلوی صورتشان را بسته بودند از دیوار خانه بالا آمدند و پریدند توی حیاط. از زیر لباسشان شمش