-
اسمي به انتخاب خدا خبر مثل نسيم بهاري، کوچه به کوچه، کوي به کوي، در شهر مدينه پيچيده بود. شکوفه هاي لبخند در چهره دوستان پيامبر خدا ديده مي شد. روزهاي دعا و نيايش بود. جلوي مسجد پيرمردي که در سايه ديوار نشسته بود، دست به آسمان بلند کرد. سپس با خوشحالي حرف دلش را به خدا گفت: «خدايا شکرت که حبيب خود محمد(ص) را نااميد نکردي!» دو مردي که تازه وضو گرفته بودند و آب از دست و صورتشان پايين مي چيکد، با کنجکاوي به دعاي پيرمرد گوش دادند. بعد با لبخند