-
داستان هاي کوتاه نويسنده:نسرين ارتجايي تور رودخانه در بستر خويش روان بود و دکتر حواسش به توري بود که در آب فرو مي رفت و ماهي ها با ديدن آن به دنبال راه فراري بودند که فکري لبخند برلب هايش نشاند و تور را کشيد و چشم به آن سوي رود دوخت و با ديدن کوههاي خاکستري و رديف نارون ها و بلوط ها و گل هاي مخملي نيزارها نيشخند زد دوباره به وحشتي که با وارد شدنش به آنجا سراپايش را گرفته بود و در پي گريختن آن فکر تور را پهن کرد در آب و چشم دوخت به آن که با هر تکان