-

حالا وقتش رسيده نويسنده:آزيتا موسوي همه چيز آماده بود که تنها باشد؛ بايد داستانش را تمام مي کرد و به چاپ مي رساند؛ بايد تمام مي شد. پايان داستان برايش مهم بود اگر آن پاياني که خودش فکر مي کرد، يعني همان واقعيت باشد، نه...نه کاغذش را پاره کرد؛ اين پايان،سرنوشت خيلي ها را رقم مي زد. زن داستانش بايد قوي باشد؛ با بيماري اش بجنگد؛ بايد به خاطر بچه هايش هم شده زنده بماند. داستانش به آنجا رسيده بود که حال مهناز خيلي بد بود؛ اميدي به زنده ماندن نبود؛ امير همه ي تل