-
براي پاکي ها دعا کنيد نويسنده: نرگس قنبري چراغ گردسوز روي ميزکنار عکس بابا مي سوزد. پشت سر مامان مي ايستم، حواسش به من نيست. ساعت، بيست دقيقه به دوازده است. مامان با تمام خستگي روز، باز بيشتر شب ها بيدار مي ماند و مي نويسد. هرچقدر به مامان مي گويم با اين نور کم چراغ، چشمانت خسته مي شوند، قبول نمي کند که لامپ را روشن کند. مامان دلش نمي خواهد که من بد خواب شوم. او روزها کار مي کند و شب مي نويسد. بابا هم دلش نمي خواست مامان خسته شود، ولي مامان مي گفت: ف