-
الاغي که با بارش از سرازيري برفي پايين مي رفت الاغ مشهدي حسن واقعا الاغ عجيبي بود . هر روز کار بد و شيطنت آميزي به فکرش مي رسيد . مثلا ديروز گمان مي کرد که گربه شده و مشهدي حسن و ننه خاور داشتند از دست او ديوانه مي شدند . چند روز پيش شير شده بود و صداي عرعر وحشتناکش تمام روستا را پر کرده بود . امروز او فکر جالبي کرد : اينکه وقتي مشهدي حسن به فروشگاه مي رود تا بارش را بفروشد ، او از سرازيري بزرگي که حسابي ليز شده بود ليز بخو