- این حکایت واقعی است !
این حکایت واقعی است !
می گــویـد:وارد حرم امام رضا(ع) شدم...
مشغول خواندن زیارت نامه بودم که راز و نیاز ملتمسانه و گریه و زاری پیرمردی سالخورده به زبان ترکی، توجهم را جلب کرد:- آقای من، التماس می کنم رحمی به دل "ابوذر" بینداز تا مانع کاسبی ما نشود... اگر نتوانم دستفروشی کنم، باید به گدایی بیفتم...
اسمی که گفت برایم آشنا بود... "ابوذر" سرپرست ماموران همان منطقه ای بود که من نیز ساکنش هستم...به شهر خود برگشتم... راز و نیاز سوزناک آن پیرمرد از ذهنم پاک نمی شد.
به محض رسیدن، یک راست سراغ ابوذر رفتم... او را در دفتر کارش یا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان