-
کرامتي از خودم نويسنده: سيد مسعود شجاعي طباطبايي يک روز صبح زود از چادر بيرون زدم. دلم مي خواست برم کنار رودخانه اي که به فاصله کمي از کنار چادرمان مي گذشت تا گذر آب را ببينم. کنار رودخانه نشستم. ماهي ها به زيبايي کنار پاهايم حرکت مي کردند. کمي که گذشت، ديدم خودشان را به پر و پاي من مي مالند. از اين اتفاق متحير شدم: خدايا، چه بر من گذشته بود که ماهي ها اين طور بر اشرف مخلوقاتت بوسه مي زدند. دست در آب بردم و يکي از بوسه زنندگان را با دست گرفتم. بدون هيچ تل