-
پرواز تا آسمان محمد نويسنده:نرجس شكوريان فرد چوبش را محکم گرفته بود دستش و نشسته بود سر کوچه. با چشمانش هم همه را و همه جا را ميپاييد. تا جواني را ميديد که مشکوک ميزند، ميرفت سراغش و همانجا سر کوچه نگهاش ميداشت. جوان تا محمد را ميديد که چوب به دستش است و خيلي قاطع و محکم ايستاده و ميخواهد ممانعت کند، ميترسيد و خواه و ناخواه حرفهاي محمد را گوش ميداد. محمد همه صحبتش را با آرامش و طمأنينه بيان