-
رز ترسو نويسنده: مجيد حسين پور مادر بزرگ که زن عاقل و مهرباني بود به اتاق خوابش رفت و با يک جعبه بازگشت... در آن جعبه يک قرآن مجيد و ديوان حافظ بود. بيرون آورد و يکي از عروس هايش را که سادات نيز بود صدا کرد و گفت: بيا دخترم نيت کن و يک برگ از کتاب خدا و يک برگ از اشعار بنده خدا انتخاب کن تا شب يلدا براي همه ما تکميل شود. عروس خانواده گفت: چشم و نزديک شد و يک حمد و سوره خواند. الباقي نيز کار او را تکرار کردند و بعد قرآن مجيد را در دست گرفت و چشمانش را بست. قرآن