-از آتشی که افروختم، خودم سوختم
یکی بود، یکی نبود روباهی بود که با یک شغال دوست بود روباه، لاغر و باریک بود و زور زیادی نداشت. اما باهوش و حلیه گر بود. بر عکس او، شغال خیلی قوی هیکل و پر زور بود، اما عقل و هوش درست حسابی نداشت.روباه بیچاره هر روز می رفت و با هزار نقشه و حقه، حیوانی را شکار می کرد و می آورد و با شغال می خورد شغال از جای خودش تکان نمی خورد فقط گاهی که روباه کارش گیر می کرد و احتیاج به زور بازو داشت، به کمک روباه می رفت تا مثلاً شکارش فرار نکند. تمام زحمت