-پیرمرد مهربان
![پیرمرد مهربان](http://img.tebyan.net/big/1389/12/20110312142632236_gholi.big.jpg)
گلی و قلی دست هم را گرفته بودند و از کنار ویترین مغازه ها رد می شدند و لباس های قشنگ پشت ویترین را نگاه می کردند. وای چه لباس های قشنگی! چه کفش هایی! اما چه فایده که قلی و گلی پول نداشتند تا برای عیدشان لباس نو بخرند. از وقتی بابا بیکار شده بود پول زیادی نداشت تا برای قلی و گلی لباس و اسباب بازی بخرد. آن ها همین طور دست هم را گرفته بودند و ویترین مغازه ها را نگاه می کردند که به مغازه شیرینی فروشی رسیدند. مغازه خیلی شلوغ بود و همه برای خریدن شیرینی عید صف بسته بودن