-خنده بازار
آینهدو نفر در خیابان راه می رفتند، ناگهان به آیینه ای برخوردند.اولی آن را برداشت و به دومی گفت: این شخص چقدر برای من آشناست. دومی آیینه را از او گرفت و گفت:بابا جان چطور نفهمیدی، این منم دیگه!!!خریدخانمی که برای خرید جوراب وارد مغازه ای شده بود، تمام مغازه را گشت و همه جا را به هم ریخت و هنگام خروج از فروشنده پرسید: غیر اینها جوراب دیگری ندارید؟فروشنده با عصبانیت جواب داد: چرا یک جفت هم پای خودم هست!!!کوه البرزبچه:مادر دعا کن کوه البرز هشت متر کوتاه شود. مادر:چرا فرزندم؟بچه:آخه در امتحان ارتفاع کوه ال