-پند خردمندان
علی درکلاس اول راهنمایی درس می خواند. پدر و مادرش هردو کارمند بودند و صبح ها ساعت هفت سرِکار می رفتند و عصرها حدود ساعت چهار برمی گشتند. علی هم صبح به مدرسه می رفت وساعت یک بعدازظهر به خانه می آمد.ناهارش را از توی یخچال برمی داشت و گرم می کرد و می خورد و تا برگشتن پدر ومادرش تنها بود.او یک برادر داشت که دانشجو بود و از اول پاییز برای تحصیل به شهر دیگری رفته بود؛برای همین علی خیلی احساس تنهایی می کرد.علی پسری نبود که درغیاب پدر و مادرش بنشیند و به درس و مشقش برسد.او یا تلویزیون تماشا می کرد و