-
داستان؛
غول چراغ جادو
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه… غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.… منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من! من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادب