-
معجزه يك آدم معمولي نویسنده : عليرضا داوود نژاد دوستي از يك انتشاراتي دو اتاق گرفت تا فيلم نياز را آن جا توليد كنيم.نصرتا...، مسئول انتشاراتي، گاهي كنار پنجره بيرون را نگاه مي كرد و سوزناك و با محبت مي گفت: شيخ، شيخ... و من تعجب مي كردم.روزي پرسيدم: اين شيخ كيست؟ گفت: مراد ماست و خيلي دوست داشتني و عميق. روزي ديگر پرسيدم: مي توانم ببينمش. گفت: ما هر از گاهي مي رويم ديدنش، خواستي بيا برويم قم. گفت