-
جبران مي کنم مامان صدايم کرد و گفت: «ريحانه آماده اي؟» دندان هايم را روي هم فشار دادم و با خشم گفتم: «گفتم که نميام» باز مامان با گله گفت: «امان از دست تو، امان از درس که همه زندگيت شده درس و مدرسه» دلم هري ريخت. الان بود که صداي بابا هم دربياد. اگر بابا شروع کنه، ديگه نمي شه بلندگوشو قطع کرد، مگر اين که فيوزش بپره. توي همين خيالات بودم که در اتاق باز شد و مامان آماده و آراسته در برابرم ايستاد. با نگاهش ا