- كابوس مرگ زير پلك رانندههاي خسته
هنوز هم وقتي يادم ميآيد دلم بدجوري ميگيرد و بغض گلويم را به سختي ميفشارد. آقاي فريدوني را خيلي وقت بود ميشناختم.
نویسنده : مهدي ارجمند
همسايه خيلي خوبي بود هم خودش و هم خانمش آدمهاي خيلي خوبي بودند. توي محله همه به آنها احترام ميگذاشتند. معتبر محل بودند و پيش همه عزت و احترام داشتند. قرار بود چند هفته بعد مراسم ازدواج پسرشان را برگزار كنند،