-
پرسه در خیابان «وحدت اسلامی» محله معجون فروشها پیرزن روسریش را چنان سفت زیر گلو گره زده که لپهایش بیرون زده است. کفشهایش را روی زمین میکشد. چادرش را بهسختی روی سرش نگه میدارد. کنار سقاخانه میایستد، از آبخوری داخل سقاخانه آبی مینوشد و شمعها را از زیر چادرش بیرون میآورد. با دستان لرزانش بهسختی شمعها را روشن میکند و آنها را بین شمعهای دیگر جا میدهد. در این هنگام اشکهایش روی گونههایش میغلتد و زیر لب شروع میکند به درددل کردن