-زمستان بی پایان
ای قائم آل محمد! تو كجایی تا برایت از دردهایم بگویم؟ از غصه هایم... از چه برایت بگویم؟ از بهاری بی رنگ، از تابستان خشك و سوزان، از خزان برگ ریزان و یا از زمستان بی پایان.ای صاحب الزمان، بدون تو زندگی برایم معنی ندارد. بدون تو خنده هایم به اشك مبدل می شوند. بدون تو بهار سرسبزی نمی آید و زمستان بی عدالتی در زمین هیچ گاه پایان نمی یابد...امروز با كسی صحبت می كردم. از بی عدالتی دنیاطلبان می گفت و از بی مهری پروانه ها... منتظر ماندم تا سخنش تمام شود. من در پاسخش گفتم: