-
مادربزرگم گوشش مشکل داره،تازه نامزد شده بودیم رفته بودیم پیشش گفت اسم شوهرت چیه گفتم حسن؛گفت چی؟گفتم حسن؛گفت چی؟گفتم حسن ننه جون؛گفت علی؟من(با فریاد):حسسسسسسن؛بعد گفت آها علی؛با خودم گفتم چه فرقی میکنه علی یا حسن بذار بیچاره دلش خوش باشه بعد جلوش همسرمو صدا میکردم علی؛تو آشپزخونه که بودیم داشتم با حسن حرف میزدم صداش کردم حسن بعد مادربزرگم میگه اسمش که حسنه تو میگی علی
من:O:O
حسن::-D
مادربزرگم::-):-):-):-)