-
رخساره مرد و زندگی بخشید رد بخیهها از بالای سر تا پایین گوش رخساره کشیده شده بود، درشت؛ با فاصلههایی زیاد. نور تنظیم شده بود درست روی بدنش؛ روی پارچه سبز رنگ ضدعفونی شدهای که سر تا پایش را پوشانده بود؛ تیغ تیز جراحی روی پوست کبود شده از تصادف خط انداخت و سرخی خون بیرون زد.
برش عمیق تر شد و عمیق تر... اما نه به اندازه دردی که برادر رخساره توی قلبش حس می کرد؛ دردی که گرد پیری نشانده بود روی موهای فرهاد که سیاه