حکایت جالب «شتر گاو و قوچ و يك دسته علف» حکایت «اندازه نگهدار که اندازه نکوست» حکایت «پيامبر ماه» حکایت کوتاه «دستگيريِ خرها»-
حکایت های جالب
پرندهاي گرسنه به مرغزاري رسيد. ديد مقداري دانه بر زمين ريخته و دامي پهن شده و صيادي كنار دام نشسته است. صياد براي اينكه پرندگان را فريب دهد خود را با شاخ و برگ درختها پوشيده بود. پرنده چرخي زد و آمد كنار دام نشست. از صياد پرسيد: اي سبزپوش! تو كيستي كه در ميان اين صحرا تنها نشستهاي؟ صياد گفت: من مردي راهب هستم از مردم بريدهام و از برگ و