خب، درخواست شما برای بازنویسی این مقاله به زبان فارسی با رعایت تمامی اصول و الزامات ذکر شده، انجام خواهد شد. در ادامه، محتوای بازنویسی شده ارائه میشود:
کمالطلبی اجباری؛ چرا همیشه نقابی بر چهره داریم؟
افراد زیادی در جستجوی پاسخ این سوال هستند که چرا احساس میکنند همیشه باید نقشی را بازی کنند و خود واقعیشان را پنهان کنند. این مقاله به بررسی ریشههای روانشناختی این مسئله، از جمله کمالطلبی تحمیلی اجتماعی و میل به راضینگهداشتن دیگران میپردازد.
کمالطلبی تحمیلی اجتماعی و میل به راضینگهداشتن دیگران: دو روی یک سکه
کمالطلبی تحمیلی اجتماعی (Socially prescribed perfectionism) و رفتارهای مردمپسندانه (people-pleasing) ارتباط نزدیکی با هم دارند. هر دو ریشه در ترس شدید از طرد شدن و انزوا دارند. کمالطلبی تحمیلی اجتماعی به این حس اشاره دارد که افراد مهم در زندگی شما، در حوزههای اساسی، توقع کامل بودن دارند. فرد سپس این توقعات را درونی میکند، به طوری که به بخشی جداییناپذیر از عادات و انتظاراتش از خودش تبدیل میشوند. از سوی دیگر، مردمپسندی، تمایل به کنار گذاشتن خواستهها و نیازهای اولیه شخصی است، زیرا این خواستهها به طور مزمن تحت الشعاع میل شدید به کسب تأیید دیگران قرار میگیرند.
نبرد درونی کمالگراها با پذیرش خود
از آنجایی که کمالگراها با پذیرش خود مشکل دارند، تمایل دارند بین دو حالت در نوسان باشند: کمالطلبی خودتحمیلشده (این باور قوی که استانداردهایشان برای خودشان توجیهپذیر است) و نوع مقابل آن، یعنی کمالطلبی تحمیلی اجتماعی. بخش عمدهای از این مسئله به جستجوی جایگاه اجتماعی مرتبط است؛ نه صرفاً میل به پذیرفته شدن، بلکه میل به پذیرفته شدن در یک گروه خاص نخبه. به دلیل تفکر صفر و صدی، کمالگراها اغلب مردم را به دو دسته برنده و بازنده تقسیم میکنند و طبیعتاً آرزوی تبدیل شدن به دسته اول را دارند. بنابراین، هر آنچه که ذاتِ خودِ واقعی فرد است، در بهترین حالت بیاهمیت و در بدترین حالت مضر تلقی میشود، اگر که به کسب تأیید و/یا تحسین دیگران کمکی نکند.
نقش خانوادههای رقابتی در شکلگیری “خود کاذب”
خانوادههای رقابتی اغلب در شکلگیری آنچه که روانکاو دبلیو. وینیکات (D.W. Winnicott) “خود کاذب (false self)” نامید، نقش دارند. این خود کاذب عموماً تا حد زیادی برای خدمت به تصویر کلی یک قبیله یا گروه خاص خلق میشود. پیام بنیادی این است: تو همان چیزی هستی که به اعتبار و میراث ما اضافه میکنی. برای یک کمالگرا، بهترین شدن در هر حوزه مرتبطی، به شدت با این باور گره خورده که بهترین بودن، محرک نهایی امنیت عاطفی، فیزیکی و مالی است. این هدف غایی کمالطلبی است: زندگیای عاری از درد و مملو از لذت. بنابراین، در حالی که برخی از کمالگراها کاملاً باور دارند که پیگیری بزرگی در قالب کمال، تنها راه معنادار زندگی کردن است، برخی دیگر صرفاً برای کسب تأیید این مسیر را دنبال میکنند. خوشبختانه، این نسخه از کمالطلبی ممکن است بیشتر پذیرای بازنگری باشد، زیرا فرد، حداقل تا حدی، قبلاً متقاعد شده که توقعات placed بر او نامعقول و تا حد زیادی ناخواسته هستند.
تقلا با دوگانگی و هراس از دست دادن
از آنجایی که هر یک از ما اغلب در موقعیتی قرار میگیریم که باید بین ارزشهای رقابتی انتخاب کنیم، زندگی با دوگانگی (ambivalence) اگرچه نامطلوب، اما مانند یک هنجار به نظر میرسد. کمالگراها تمایل دارند با این دوگانگی دست و پنجه نرم کنند؛ آنها به شدت نگران درستکاری و قطعیت هستند. علاوه بر این، آنها به طور عمیقی با “هراس از دست دادن (loss aversion)” struggle میکنند. میتوان تصور کرد که از دست دادن جایگاه در یک سلسلهمراتب خاص ممکن است برای چنین فردی بسیار دردناک باشد، و او در پاسخ به این سوال فکر کند که آیا این از دست دادن “عادلانه” بوده است یا خیر. با بازگشت به تفکر صفر و صدی، کمالگراها اغلب یک انتخاب را خوب و سایر گزینهها را بد تصور میکنند و در نتیجه، trade-offها و هزینههای پنهان هر انتخاب را از دست میدهند.
بهای گزاف خود کاذب و پرسشهای درمانی
اما در فرآیند درمان، از کمالگراها خواسته میشود تا این trade-offها را در نظر بگیرند. چرا که بهای خود کاذب بسیار گزاف است. ممکن است از خود بپرسید: آیا ترس شما از دست دادن نامعقول بوده است؟ آیا بدون آن جایگاه اجتماعی خاص نمیتوانستید نه تنها survive کنید، بلکه thrive هم بکنید؟ آیا در درازمدت، اگر قبیله یا گروهتان شما را به خاطر خواستنِ تبدیل شدن به فردیت خودتان رها میکرد، unhappy میماندید؟ آیا ممکن است با گروهی که شما را همانگونه که هستید ارزشمند میداند، به همان اندازه خوشحال باشید، اگر نه بیشتر؟ در حالی که تعقیب موفقیت معمولاً با اوجهای احساسی بیشتری همراه است، اما lows و فرودهای عاطفی بیشتری نیز به همراه دارد، زیرا ما اغلب در تلاشها و عملکردهایمان شکست میخوریم. در برخی گروهها، اشتباهات تقویت میشوند، زیرا دیگران spotlight را از روی خودشان بر روی افراد آسیبپذیرتر متمرکز میکنند. چنین فردی در محیطی زندگی میکند که امنیت، به طور متناقضنمایی، تنها در صورتی تضمین میشود که بتواند به طور مداوم استانداردهای نامعقولی را که خودش هم قبول دارد حفظ کند – که این امر به معنای زندگی در حالت اضطراب مزمن است.
ارزش آرامش درونی و محیطهای پذیرنده
از سوی دیگر، محیطی که تفاوتها را میپذیرد، معمولاً با ثبات عاطفی بیشتری همبستگی مثبت دارد، اوج و فرودهای احساسی را محدود میکند و در عوض، contentment (قناعت و آرامش درونی) را پرورش میدهد. اما برای بسیاری از کمالگراها، contentment کافی نیست. بنابراین، ممکن است فرد pursuit وسواسگونه خود برای امنیت را زیر سوال ببرد و از خود بپرسد که آیا این pursuit تا حد زیادی delusional (وهمآلود) است؟ زمانی که امنیت و عزت نفس به صورت همه یا هیچ احساس میشوند، contentment به راحتی میتواند به عنوان حالتی inferior (پستتر) کنار گذاشته شود. با این حال، کمارزششمردن آن اغلب نامعقول است. علاوه بر ثبات عاطفی، contentment لذتهای روزمرهای را به همراه میآورد، از جمله دوست داشته شدن همراه با ارزشها و idiosyncrasyها (ویژگیهای منحصر به فرد)، آزادی از ترس محض از دست دادن جایگاه در یک سلسلهمراتب اجتماعی، و این حس که زندگی فرد میتواند به روشی معنادار باشد که صرفاً توسط دیگران تعریف نشده است.
رسیدن به خودِ واقعی: هدف نهایی زندگی
با بازگشت به نظریههای وینیکات، او نوشت: “تهاجمیترین و در نتیجه خطرناکترین کلمات در زبانهای جهان را میتوان در این ادعا یافت: ‘من هستم’. با این حال، باید پذیرفت که تنها کسانی که به مرحلهای رسیدهاند که میتوانند این ادعا را مطرح کنند، به طور واقعی به عنوان اعضای بالغ جامعه واجد شرایط هستند.” به طور قطع، تبدیل شدن به خودِ واقعی و در عین حال interdependent (وابسته متقابل)، که بتواند هم جدا از دیگران بایستد و هم به شیوهای منحصر به فرد اما معنادار به کل جامعه contribute کند، هدف زندگی است. بنابراین، شاید به خودمان مدیون باشیم که این خودِ واقعی را بپذیریم و این فرصت را به خودمان بدهیم که به طور کامل زندگی کنیم.







