چگونه تمایلات درونی شما را هدایت میکنند؟ راز مدیریت خواستههای ناخودآگاه
رابطه پیچیده زنان با مفهوم “خواستن”
زنان رابطهای پیچیده با کلمه و حس “خواستن” دارند. برای بسیاری از زنان، پذیرفتن “خواستن” به عنوان بخشی از وجودشان دشوار است. ما “خواستن” را با “باید” جایگزین میکنیم – انجام آنچه فکر میکنیم باید انجام دهیم، تبدیل به کسی که فکر میکنیم باید باشیم. ما در انجام کارهایی که “باید” انجام دهیم بسیار خوب عمل میکنیم، اما با گذشت زمان، کاملاً ارتباط خود را با حس خواستن از دست میدهیم. بسیاری از زنان مدتهاست از خود نپرسیدهاند چه چیزی را “میخواهند”، به حدی که این سوال خودش عجیب، خالی از معنا و غیرقابل پاسخ به نظر میرسد.
بار فرهنگی منفی “خواستن”
در عین حال، ما شرطی شدهایم که باور کنیم اجازه دادن به خود برای “خواستن” خودخواهانه و افراطی است. تو که هستی که بخواهی کاری را که دوست داری انجام دهی؟ این یک احساس رایج است، گویی که خواستن خودش عملی از روی حقطلبی است. این که شما چیزی را “میخواهید” دلیل کافی برای عمل کردن به آن نیست؛ ما به نوعی تایید یا مشروعیت اضافی نیاز داریم تا خواستههای خود را در نظر بگیریم، اگر اصلاً هنوز وجود داشته باشند.
“خواستن” در فرهنگ ما همچنین با تنبلی، نابالغی و حتی خطر مرتبط شده است. پیامی که از سنین بسیار پایین دریافت میکنیم این است که اگر به خودمان اجازه “خواستن” بدهیم، تا ابد بر روی مبل، برهنه و در حال خوردن شیرینی خواهیم نشست. “خواستن” به عنوان فرآیندی دیکته شده توسط طبیعت گناهکار بنیادین ما ارائه میشود. “خواستن” با بدن و خواستههای خطرناک آن مرتبط است، در حالی که “بایدها” به ذهن، بهرهوری و عقلانیت گره خوردهاند.
“پلیس بایدها” مطمئن میشود که ما در خط باقی میمانیم و انواع روایتها را درباره آنچه برای ما اتفاق خواهد افتاد و اینکه اگر به “خواسته” خود اعتماد کنیم چه کسی میتوانیم بشویم، ارائه میدهد. در اصل، ما با آتش بازی میکردیم و سرنوشت را وسوسه میکردیم. از طرف دیگر، وقتی از روی حس وظیفه عمل میکنیم، کاری را که “باید” انجام دهیم، آنچه “درست” و “انتظار میرود” (نه فقط آنچه “میخواهیم”)، فضیلتمند و بالغ هستیم، راه بالاتر را انتخاب میکنیم و کار خوبی انجام میدهیم. به طور خلاصه، “خواستن”، همانطور که در روایت فرهنگی ما ارائه میشود، بد است، در حالی که “باید” خوب است – و ما را فرد خوبی میکند.
بازتعریف رابطه با خواستههای درونی
“خواستن” احساسی است که در این فرهنگ بار زیادی با خود حمل میکند. اما جنبه دیگری از رابطه عجیب و پرتنش ما با “خواستن” وجود دارد که توانایی ما را برای ارتباط با آنچه در واقع ابتداییترین، اصیلترین و زندگیسازترین احساس ماست – عمیقترین خردمان – بیشتر پیچیده میکند.
چالش این است که ما به “خواستن” از نظر آنچه میخواهیم فکر میکنیم. ما در ذهن خود به دنبال شیء ممکنی از “خواستن” خود میگردیم – یک ماشین، یک خانه، یک شغل خاص، مقدار معینی پول، یا برخی چیزها یا دستاوردهای خارجی دیگر. تمرکز اغلب بر روی خود چیز است که فکر میکنیم ما را خوشحال میکند. و با این حال، اگر بخواهیم واقعاً ارتباط خود را بازسازی کنیم و دروازه را به روی “خواستن” خود باز کنیم، اگر بخواهیم خود را دوباره به خود اصیلمان متصل کنیم و به یاد بیاوریم که چه چیزی ما را در مرکز وجودمان میسازد، اگر بخواهیم با راهنمای خردمند درونمان مشورت کنیم، باید در رابطه خود با “خواستن” سوالات متفاوتی از خود بپرسیم.
تغییر سوالات کلیدی
به جای پرسیدن از خود چه میخواهم؟ سعی کنید از خود بپرسید چه چیزی مرا خوشحال میکند؟ یا، چه چیزی باعث میشود دُم من تکان بخورد؟ شاید سوال این باشد چه چیزی امروز را به روز خوبی تبدیل میکند؟ چه چیزی باعث میشود یک روز برای من مغذی و شادیبخش باشد؟ چه نوع روزی الهامبخش قدردانی است؟ و در هسته، چه چیزی را بدون اینکه مجبور باشم سعی کنم دوستش داشته باشم، دوست دارم؟
این نوع سوالات تمرکز را از شیء خارجی “خواستن” برداشته و بر تجربه فردی و منحصر به فرد شما قرار میدهد. آنها شما را از جهتگیری آیندهنگر، چیزی که قرار است به دست آورید و اکنون اینجا نیست، به تجربهای متمرکز بر همین حالا در درون شما منتقل میکنند. آنها تمرکز شما را از بیرون به درون تغییر میدهند – شما را از ایدهای درباره آنچه میخواهید که در ذهنتان زندگی میکند، به تجربه مستقیم شادی که در بدنتان زندگی میکند، منتقل میکنند. به معنای واقعی کلمه، احساس سگی که دُم خود را تکان میدهد.
بازگشت به سادگی کودکی
اگر از یک کودک مهدکودکی بپرسید که آیا شخص خاصی را دوست دارد، پاسخ مستقیم و واضح است. او را دوست دارد یا ندارد؛ او را در جشن تولدش میخواهد یا نمیخواهد. دوست داشتن پیچیده نیست، نه احساسی که در درون ما ایجاد میکند. در واقع، این یکی از بهترین احساساتی است که ما به عنوان انسان تجربه میکنیم. چنین پرسشهای سادهای و در عین حال بسیار قدرتمند: چه کاری را دوست دارم انجام دهم، با چه کسانی دوست دارم وقت بگذرانم، چگونه دوست دارم یک روز را سپری کنم؟
وقتی شروع به پرسیدن این سوالات تا حدی سادهتر از خود میکنید، از ذهن خود خارج شده و وارد قلب و بدن خود میشوید. اگر آنچه میخواهید مرموز یا دستنیافتنی به نظر میرسد، سعی کنید از زبان متفاوتی استفاده کنید. به جای تمرکز بر آنچه میخواهید، به جای شانه زدن احتمالات چیزها و تجربیاتی که میتوانید در ذهن خود بخواهید، سعی کنید وارد بدن خود شوید و در آنچه شما را خوشحال میکند یا باعث میشود دُم شما تکان بخورد، غوطهور شوید. مانند یک کودک مهدکودکی باشید.
تمرین عملی
آن را امتحان کنید. اگر “خواستن” در شما همچنان گریزان است، ناامید نشوید؛ با این سوالات سادهتر همراه شوید و در آنها زندگی کنید. متوجه شوید چه زمانی احساس شادی یا دوست داشتن یا فقط احساس خوب دارید. شما احتمالاً با صدایی در درون خود روبرو میشوید که مدتهاست مورد مشورت قرار نگرفته یا به گفتگو دعوت نشده است. و اگر چیزی تغییر نکرد و هنوز احساس نکردید چه کسی را در جشن تولد خود میخواهید، مطمئن باشید که “پلیس بایدها” شما را با آغوش باز پذیرا خواهند بود. اما حدس (مطمئن) من به من اطمینان میدهد که این اتفاق نخواهد افتاد.







