چرا زندگی مشترک این همه سختی دارد؟ (تحلیل یک درمانگر با ۴۴ سال تجربه ازدواج)
درک واقعی از چالشهای رابطه بلندمدت
فراموش کنید داستانهای اغراقآمیز فیلمهای عاشقانه و نسخه آرایششده اینستاگرامی روابط را که مردم برای مصرف عمومی ارائه میدهند. زندگی با یک انسان دیگر در طول دههها کار سختی است. این شرایط افراد را فرسوده میکند تا جایی که در نهایت آن جادو و تپش قلب اولیه که آنها را به سمت یکدیگر کشاند، از دست میرود. اغلب، روابط بلندمدت یا ازدواجها بیشتر شبیه بقا هستند تا شکوفایی. چه چیزی ازدواج را اینقدر سخت میکند؟
دفاع از بیان واقعیتهای ازدواج
من گاهی ایمیلی از خوانندگان دریافت میکنم که از من به خاطر به تصویر کشیدن روابط بلندمدت به همان شکلی که هستند – پر از تقلا و سختی – انتقاد میکنند، گویی من دیدگاه تحریفشده یا بدبینانهای نسبت به ازدواج دارم. در واقع این به دلیل اعتقاد عمیق من به نهاد ازدواج (و ازدواج بیش از ۴۴ ساله خودم) و همچنین تجربه کاری بیش از سه دههام به عنوان درمانگر زوجها با واقعیتهایی است که زوجها با آن روبرو هستند، احساس میکنم حق دارم آنچه را که حقیقت میبینم بیان کنم. معتقدم هرچه بیشتر حقیقت درگیریهای مربوط به با هم ماندن را بیان کنیم، شانس بهتری برای انجام این کار با عزت و هدف داریم. کمک به زوجها برای درک این که در کسالت و ناامیدی، سردرگمی و رنجشهای خود تنها نیستند – و اینکه رنج آنها معنا دارد – راه طولانیای برای درک هدف همه اینها به آنها میدهد.
هدف واقعی ازدواج: کمال به جای شادی
هدف ازدواج و تعهد بلندمدت شادی نیست، بلکه کمال است. اگر فکر میکنید دلیل ازدواج و ماندن در آن شاد بودن است، همیشه احساس خواهید کرد که ته خط هستید، اینکه بیشتر از آنچه دریافت میکنید میدهید. اگر از طرف دیگر، هدف ازدواج را کمال ببینید و بفهمید که کشمکشهای رابطه شما بخشی از دستیابی به این کمال است، آنگاه تقلاهای شما معنا و هدف خواهد داشت و یاد خواهید گرفت که همسر خود را به خاطر انجام کارهایی که شما را دیوانه میکند لعنت نکنید و درک کنید که آنها به روشی بسیار معنادار در حال فشار دادن دکمههای شما هستند که در واقع برای کمک به رشد شما به نسخه کاملتری از خودتان طراحی شده است.
تفاوتهای تعهد بلندمدت در مقابل هیجان کوتاهمدت
من بارها در مورد این تقلاها نوشتهام، از جمله اینجا، اینجا و اینجا. امروز، آنچه میخواهم تأیید کنم کیفیتهای متفاوتی است که برای تعهد بلندمدت در مقابل هیجان کوتاهمدت مورد نیاز است. از برخی جهات، فکر میکنم این مشابه پیری است: همانطور که شاهد افتادگی پوست و کاهش نشاط جسمی خود هستیم، آیا میتوانیم چیز دیگری پیدا کنیم که این زیانها را جبران کند؟
نمونهای از تحول رابطه: زوج ۷۰ ساله با ۴۹ سال زندگی مشترک
در اینجا یک مثال وجود دارد: من اخیراً با زوجی در دهه ۷۰ سالگی که ۴۹ سال از ازدواجشان میگذشت کار کردم. آنها در حالت بسیار آشنا از همخانههای پر از رنجش بودند که در بهترین لحظات از یکدیگر ناراحت بودند و در بدترین لحظات به طلاق فکر میکردند. در طی چهار جلسه و کمی آموزش پایه ارتباطات ایمیگو، این زوج یک تغییر ۱۸۰ درجهای کامل در رابطه خود انجام دادند. آنها یکدیگر را به گونهای دوباره کشف کردند که من آن را کاملاً الهامبخش یافتم. راز آنها چیست؟ فکر میکنم حداقل یک عنصر (علاوه بر ازدواج خوب در بخش عمده ۴۹ سال) این بود که هیچ یک از آنها بر حق بودن سرمایهگذاری نکرده بودند. این، به گمان من، یکی از هدایای سنین بالاتر است: شما در وجود خود میدانید که هدر دادن انرژی برای حق بودن هیچ سودی ندارد. این فقط مهم نیست. حق بودن چیزی نیست که هیچکس روی سنگ قبر خود بخواهد.
اولویت ارتباط انسانی در سنین بالا
عنصر دیگری که هدیه پیرتر شدن است این است که با کاهش نشاط جسمی، ظرفیت و علاقه به ارتباط افزایش مییابد. ارتباط انسانی زمانی که جت اسکی و چوبهای گلف در گاراژ شروع به جمع کردن گرد و غبار میکنند، به اولویت شماره یک تبدیل میشود. توانایی بازکشف فردی که دههها با او زندگی کردهاید، به هدیهای تبدیل میشود که میتوان بدون ترک خانه و با هر محدودیت فیزیکی که هر یک ممکن است داشته باشید، از آن قدردانی کرد. و من معتقدم این ارتباط، که بر اساس خرد و بلوغ و آگاهی است، یک ارتقاء جدی و معنادار نسبت به کوری مست کننده اولین عشق است.







