چرا دقیقاً در لحظهای که میخواهید تسلیم شوید، باید ادامه دهید؟
بخش چهارم از مجموعه هفتقسمتی درباره آنی دوک، قهرمان پوکر جهانی و دانشمند علوم شناختی
این مقاله بخش چهارم از یک مجموعه هفتقسمتی درباره آنی دوک، قهرمان جهانی پوکر و دکترای علوم شناختی است که دیدگاههای او پس از هر سوال ارائه میشود. برای مطالعه از ابتدای مجموعه، بخش اول را ببینید.
هزینه اطمینان بیش از حد
جنی گرنت رنکین: عدم قطعیت باقیمانده چگونه مشکلساز است؟
آنی دوک: این یک مشکل بازگشتی است. فرض کنید یک سیگنال منفی دریافت کردهام: اطلاعات جدیدی یاد گرفتهام و چیز خوبی نیست. حالا باید تصمیم بگیرم که آیا ادامه دهم یا نه، اما این تصمیم را همچنان در شرایط عدم قطعیت میگیرم. چون اگر متوقف شوم، هرگز نخواهم فهمید که «شاید میتوانستم وضعیت را تغییر دهم. شاید در نهایت نتیجه خوبی میگرفت.»
ما این وضعیت را در اخراج کارمندان همیشه میبینیم. کسی میگوید: «این شخص را در این موقعیت دارم، اما عملکردش افتضاح است.» من میپرسم: «چرا او را اخراج نمیکنی؟» و پاسخ میدهند: «خب، وقت و انرژی روی او گذاشتهام و الان در این موقعیت است. اگر وضعش بهتر شود چه؟ اگر نتوانم فرد بهتری پیدا کنم چه؟»
مشکلی که این عدم قطعیت ایجاد میکند واضح است. مردم به خاطر عدم اطمینان میمانند. آنها فکر میکنند: «میتوانم با شیطان آشنا بمانم یا به ناشناختهها پناه ببرم که شیطان ناشناخته است. و اگر این کار جواب ندهد، از تصمیمم پشیمان خواهم شد و این واقعا ناراحتکننده است. اگر میتوانستم وضع را تغییر دهم چه؟ حالا دیگر هرگز نخواهم فهمید.»
آنچه در نهایت اتفاق میافتد این است که میزان اطمینانی که برای کنار کشیدن از چیزی نیاز داریم، بسیار بیشتر از میزانی است که باید نیاز داشته باشیم. در واقع، آنقدر زیاد است که ریچارد تیلر، اقتصاددان، اشاره کرده که معمولاً تا زمانی که دیگر حتی انتخابی نداشته باشیم، دست از کار نمیکشیم.
همیشه این جمله را میشنویم: «همه کاری که میتوانستم انجام دادم. راه دیگری وجود نداشت. شرکتام را تأسیس کردم، پولام تمام شد و نتوانستم سرمایه بیشتری جذب کنم. هیچ چیز جواب نمیداد. همه چیز را امتحان کردم.» اما باید خیلی قبل از تمام شدن پولتان و قبل از اینکه واقعاً همه چیز را امتحان کنید، کنار بکشید. مطمئناً قبل از آن نقطه میدانستید که احتمالاً باید کنار بکشید، اما بدتر این است که صبر کنید تا زمانی که مطمئن شوید باید کنار بکشید. نقطهای که جهت درست مشخص میشود، همان نقطهای است که کلی وقت را برای کاری که به نفعتان نیست تلف کردهاید، فقط به این خاطر که میخواستید مطمئن شوید.
اگر به کنار کشیدن فکر میکنید، احتمالاً باید این کار را بکنید
جیجیآر: به نظر میرسد شما این اصل را ارائه دادهاید که وقتی به این فکر میکنید «آیا باید کنار بکشم؟»، این نشانهای است که باید این کار را بکنید.
اِیدی: این معمولاً درست است و از شما میپرسم: آیا تا به حال پیش آمده که از کاری کنار بکشید و بعد بگویید: «اوه، خیلی زود این کار را کردم!»
جیجیآر: نه، همیشه برعکس است. همیشه میگوییم: «خیلی دیر کنار کشیدم.»
اِیدی: دقیقاً. همه آرزو میکنند که خیلی زودتر از یک وضعیت مشکلدار کنار میکشیدند. مثلاً هر مدیری که بالاخره یک کارمند کمبازده را اخراج میکند، میگوید: «باید شش ماه زودتر این کار را میکردم. چرا اینقدر کند بودم؟» باید شش ماه زودتر این کار را میکردید، چون در واقع آن زمان اطلاعات کافی برای این تصمیم را داشتید. به جای آن، شش ماه صبر کردید و تا آن زمان خیلی دیر شده بود.
وقتی کند عمل میکنیم، دو مشکل برایمان پیش میآید. اول اینکه وقتی کاری را دنبال میکنیم، معمولاً به این خاطر است که فکر میکنیم به ما در رسیدن به اهدافمان، مثل خوشبختی، کمک میکند. اگر کاری میکنید که دیگر ارزشی ندارد، خیلی سریع به اهدافتان نزدیک نمیشوید و حتی ممکن است از آنها دور شوید. مشکل دوم این است که وقتی کاری میکنید که ارزشی ندارد، تمام زمان، توجه، انرژی و پولی که صرف آن میکنید، نمیتواند صرف چیزی شود که واقعاً ارزشمند است.
پس دو ضربه میخورید: هم چیزی را دنبال میکنید که باعث پسرفت شما میشود و هم مانع از این میشود که بروید و کاری انجام دهید که واقعاً به شما کمک میکند سریعتر پیش بروید. ما فکر میکنیم کنار کشیدن ما را کند میکند، اما در واقع به ما کمک میکند سریعتر به اهدافمان برسیم، چون هر دو مشکل را حل میکند. ما دست از کاری میکشیم که ما را کند میکند یا به عقب میراند و میتوانیم به مسیر سریعتری برویم.







