ترسهای عجیب: از اضطرابهای روزمره تا فوبیاهای ناشناخته
درک فوبیاهای کوچک: وقتی ترسهای به ظاهر بیاهمیت ریشههای عمیق دارند
همیشه تصور میکردم فوبیاها محدودیتهای نمایشی هستند که زندگی را متوقف میکنند، مانند فردی که از میکروب هراس دارد و عملاً در لفاف پلاستیکی زندگی میکند تا از آلودگی در امان بماند، یا کسی که بدون تجربه حمله عصبی نمیتواند برای حضور در مراسم عروسی خواهرش سوار هواپیما شود. چندین فرد مبتلا به آگورافوبیا (هراس از مکانهای باز) را میشناسم که اساساً از خانه خارج نمیشوند. نقطه. فوبیاها درباره ترسهایی بودند که آنقدر بزرگ بودند که فرد ترجیح میداد از لذتهای زندگی – مانند جشن گرفتن با خانواده یا بلیط ویژه جشنواره موسیقی Coachella – صرفنظر کند تا با آنها روبرو نشود. فکر میکردم فوبیاها در بعد عصبی خود افراطی هستند… تا اینکه اخیراً متوجه شدم خودم هم یکی دارم، هرچند کوچک.
فوبیاهای کوچک و پنهان: بیشتر از آنچه فکر میکنید رایج هستند
احتمالاً بسیاری از افراد یک یا دو فوبیای کوچک دارند. مانند فوبیای من، ممکن است پنهان کردن آنها آسان باشد، حتی از خودتان، یا نادیده گرفتنشان ساده باشد. بهویژه اگر زندگی شما را تحت تأثیر خاصی قرار ندهند. اما گمان میکنم مانند فوبیای من، ممکن است از نظر روانشناختی معنادار باشند، مهم نیست که چقدر قابلچشمپوشی به نظر برسند.
کشف یک ترس غیرمنتظره: وسواس مرتب کردن تختخواب
وقتی در خوابگاه دانشجویی بودم، برای اولینبار متوجه شدم که نمیتوانم مانند هماتاقیام با بیتفاوتی تختخواب را به هم ریخته رها کنم. دقیقاً مخالفتی نداشتم. در مواقع عجله میتوانستم لباسها را همهجا پخش کنم یا کاغذها را روی میز تحریرم پراکنده بگذارم. اما تختخواب باید مرتب میشد. چرا؟ نمیدانستم. همچنین به اندازهای مهم به نظر نمیرسید که بخواهم دلیلش را بفهمم.
سالها بعد، متوجه شدم که اگر تختخوابم مرتب نباشد یا حتی به رها کردن آن به هم ریخته فکر کنم، ترسی عجیب مرا فرا میگیرد، احساسی تهوعآور و بیمارگونه در معدهام که تحمل آن غیرممکن بود. نمیخواستم به آن فکر کنم. فقط باید مانع از وقوعش میشدم. بنابراین تختخواب را مرتب میکردم و تمام. هرکجا که زندگی میکردم، با هرکسی که زندگی میکردم، همیشه من بودم که تختخواب را مرتب میکردم. در تقسیم کارهای خانه با همسرم که سالهاست با او زندگی میکنم، هنوز هم مسئولیت مرتب کردن تختخواب با من است.
فوبیای بیضرر؟ وقتی ترسهای کوچک نشانههای بزرگتری هستند
بدیهی است که این یک فوبیای بیضرر است. شاید حتی یک فوبیای خوب، اگر بتوان فوبیاها را خوب توصیف کرد. چه کسی اتاق خواب مرتب را ترجیح نمیدهد؟ هرگز به آن فکر نکرده بودم.需要一个 تغییر اساسی در زندگی بود تا بیداری روانشناختی ایجاد کند که مرا وادار به تأمل دوباره درباره آن کند.
آن تغییر زندگی، بازنشستگی قریبالوقوع من و تمایلم برای لذت بردن کامل از آن بود. بهطور تصادفی، همانطور که شروع به تشخیص این موضوع کرده بودم که فردی نسبتاً وسواسی در همه زمینهها هستم، روانکاوی را آغاز کردم که به ریشههای عمیق هوشیاری من نفوذ میکرد و نشان میداد چگونه از آنها رشد کردهام. درمان، عمیقترین اضطرابهای من را تسکین داد. در این فرآیند، همچنین مرا از وسواسهایم، از جمله فوبیای کوچکم، رها کرد.
ریشهیابی ترس: ارتباط ناخودآگاه با مرگ پدر
این وسواس مرتب کردن تختخواب هرگز به نظر نمیرسید که ارزش بحث با روانکاوم یا هرکسی else را داشته باشد. در واقع، در طول کشف مشکلات اصلی من، مانند تأثیر ماندگار مرگ پدرم وقتی تنها دو سال داشتم، خودش را توضیح داد. بدون کلمات برای بیان ترسهایم یا مادری که بتواند توضیحات و آرامش ارائه دهد، از تحلیل رفتن پدر بسیار بیمارم در میان ما پریشان بودم. وقتی پس از چند ماه او مرد – یا در ذهن کودک نوپایم، ناپدید شد – وحشتزده شدم. وقتی هیچکس دیگر درباره او صحبت نکرد، گیج شدم. یک درام زندگی و مرگ در آپارتمان سهاتاقه ما، در اتاق خواب مجاور آشپزخانه که مادرم در آن تزریقهای مورفین را آماده میکرد، و در تختخوابی که پدرم سپس تمام وقتش را در آن میگذراند، در مقابل من unfolded شده بود.
اکنون میفهمم که ترسهایم به آن تختخواب، تختخوابی که دیگر هرگز مرتب نمیشد، پیوند خورده بودند. در تحلیل، بالاخره قدرت و ابعاد آن ترس را فهمیدم. و شاید هم اندوهم. بهطور عمیق با آن احساسات آشنا شدم. در انتقالم، آنها را بر روانکاوم فرافکنی کردم. با این حال، با کمک او و منابع بزرگسال خودم، توانستم به آن آشفتگی عاطفی بازگردم، با آن بمانم تا زمانی که بتوانم کاملاً آن را درک کنم.
رهایی از فوبیا: وقتی درمان مؤثر واقع میشود
وقتی این کار را کردم، ترس از تختخواب نامرتب از بین رفت و فقط عادت مرتب کردن آن باقی ماند. تا پایان درمان، میتوانستم تختخواب را تا وقت ناهار به هم ریخته بگذارم تا بتوانم در خنکی صبح به پیادهروی در مسیرها بروم. یک یا دو بار، حتی تا عصر تختخوابمان را نامرتب رها کردم، اگرچه به محض متوجه شدن، فوراً آن را مرتب میکردم – با لبههای تیز و بالشهای پفکرده، علیرغم اینکه ظرف یک ساعت میخوابیدیم.
اهمیت بررسی فوبیاهای به ظاهر بیاهمیت
خود فوبیای من – یعنی ترس غیرمنطقی از رها کردن تختخواب به هم ریخته – را میتوان گفت که حداقل تهاجمی بود. از نظر عملی، واقعاً نیازی به dealing با آن نداشتم. اما هرچقدر هم ناچیز، اکثر فوبیاها بیانگر برخی احساسات هستند که آنقدر ناراحتکننده هستند که میخواهید – یا مجبورید – از آنها اجتناب کنید. که احتمالاً به این معنی است که ارزش بررسی دارد، با روحیه روانکاوانه.
شیء هراسآور ممکن است بیاهمیت به نظر برسد. اما احساس همراه آن احتمالاً میتواند چیزهای زیادی به شما بگوید اگر آن را به دوران کودکی خود یا زمانی که دقیقاً همان حس را داشتید، دنبال کنید. در طول راه، ممکن است به ذهن شما خطور کند، همانطور که برای من اتفاق افتاد، که فوبیای کوچک یک ناهنجاری نیست. ممکن است با تصویر بزرگتری مطابقت داشته باشد، تصویری که ارزش نگاه کردن دارد. ممکن است حس رهایی فوقالعادهای داشته باشد.
پایان غیرمنتظره: نشانه بهبودی واقعی
Coda: شبی که این وبلاگ را نوشتم، ناخواسته تختخواب را به هم ریخته رها کردم و بدون فکر کردن، فقط در زمان خواب پتوهای به هم ریخته را روی خودم کشیدم.







