افسردگی، سوگ و مالیخولیا: چه ارتباط پنهانی در مغز ما وجود دارد؟

افسردگی، سوگ و مالیخولیا: چه ارتباط پنهانی در مغز ما وجود دارد؟

فهرست محتوا

افسردگی، سوگ و مالیخولیا: چه ارتباط پنهانی در مغز ما وجود دارد؟

وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم – چه با مرگ، چه با جدایی یا فروپاشی تدریجی یک رابطه – چیزی در درون ما تغییر می‌کند. جهان بیرون ممکن است ثابت به نظر برسد، اما درونمان انگار داربستی که ما را نگه داشته بود، خاموش فرو می‌ریزد. همه چیز تار می‌شود و ما سرگردان و سردرگم می‌شویم. سوگواری می‌کنیم و در خود فرو می‌رویم، به دنبال کلماتی می‌گردیم که نمی‌یابیم و دلایلی که وجود ندارند. گاهی هم نمی‌دانیم چرا این غم بیش از حد انتظار طول می‌کشد یا چرا این‌قدر تیز به درونمان می‌چرخد.

تفاوت سوگ و مالیخولیا از دیدگاه فروید

زیگموند فروید در مقاله‌اش با عنوان “سوگ و مالیخولیا” که در سال ۱۹۱۷ میلادی (۱۲۹۶ خورشیدی) منتشر شد، دو تجربه متفاوت از دست دادن را توصیف کرد که تأثیرات متفاوتی بر دنیای درونی ما دارند. از نظر فروید، سوگ فرآیندی دردناک است که پس از از دست دادن کسی یا چیزی که دوستش داشتیم یا به آن وابسته بودیم، رخ می‌دهد.

در سوگ، ممکن است غم، حسرت و اشتیاق را تجربه کنیم، اما با گذشت زمان و با پذیرش واقعیت فقدان، ذهن ما به تدریج و با سرعت خودش به نقطه پذیرش می‌رسد. فروید این فرآیند را بازتوزیع انرژی عاطفی می‌دانست که آن را “لیبیدو” نامید – انرژی‌ای که از شیء از دست رفته دور می‌شود تا برای تعامل با جهان و دیگران آزاد شود.

اما مالیخولیا (که با افسردگی امروزی مرتبط است) پیچیده‌تر است. در این موارد، ما حتی ممکن است کاملاً از آنچه از دست داده‌ایم آگاه نباشیم. حتی اگر فقدان بیرونی مشخصی وجود داشته باشد، افراد ممکن است ندانند چه چیزی را در درون خود از دست داده‌اند و معنای عمیق این فقدان برای ذهن هشیارشان ناشناخته باقی می‌ماند. ممکن است ندانیم چرا چنین احساسی داریم یا حس پایداری از پوچی و خلأ را با خود حمل کنیم.

ویژگی‌های متمایز مالیخولیا

فروید مشاهده کرد که بسیاری از ویژگی‌های مالیخولیا مانند غم و کناره‌گیری عاطفی، شبیه به سوگ هستند. اما تفاوت مهمی را خاطرنشان کرد: در مالیخولیا، افراد سرزنش خود، احساس گناه و کاهش عزت نفس را تجربه می‌کنند. این موضوع با تجربیات برخی از افراد افسرده‌ای که با آنها کار کرده‌ام همخوانی دارد – افرادی که با حس عمیق بی‌ارزشی یا انتقاد بی‌امان از خود زندگی می‌کنند، انگار این حس‌ها نسبت به واقعیت بیرونی یا درک درونی مصون هستند.

چرا خود را سرزنش می‌کنیم؟

فروید نظریه پرداخت که دلیل این خودتحقیری، تبدیل درد و خشم ناشی از فقدان به سمت خودمان است – همراه با احساسات دوگانه‌ای (حالا چه هشیارانه و چه ناهشیار) که نسبت به از دست‌رفتگان داشتیم: ناامیدی‌مان، رنجش‌مان، خشم‌مان یا حتی نفرت‌مان. در این فرآیند، به جای رها کردن فرد از دست رفته، سوگوار او را درون خود می‌برد و ناخودآگاه با او همانندسازی می‌کند. این همانندسازی به ما امکان می‌دهد دلبستگی به شیء از دست رفته را حفظ کنیم، به آرزوهای جبران یا انتقام پایبند بمانیم و به امید تحقق اشتیاق‌مان برای دوست داشته شدن چنگ بزنیم.

تأثیر فقدان بر حس خود و ارزش‌ذاتی ما نتیجه این چرخش درونی است که منجر به فروپاشی خود در شیء از دست رفته می‌شود. همانطور که فروید به بیان مشهورش گفت: “سایه شیء بر من (اگو) افتاد.” او انتقاد از خود در مالیخولیا را به شکل عجیبی دقیق توصیف می‌کند، گویی صدای درونی “می‌داند” چه می‌گوید. و در واقع، اغلب همینطور است – زیرا این واقعاً خود فرد نیست که سخن می‌گوید، بلکه شیء درون‌فکنی شده است: فرد از دست رفته، یا دقیق‌تر بگوییم، نسخه‌ای از او که در درون خود حمل می‌کنیم.

فقدان و اشیاء درونی

فقدان فقط شامل یک فرد “در بیرون” از جهان نمی‌شود، بلکه یک شیء درونی را نیز در بر می‌گیرد – حضوری روان‌شناختی که با تعاملات مکرر در طول زمان ساخته شده است. وقتی کسی می‌میرد، ما را ترک می‌کند یا به ما آسیب می‌زند، برای جهان رابطه‌ای که با او داشتیم سوگواری می‌کنیم. و این جهان اغلب شامل پیچیدگی بود: عشق، امید، کینه، اشتیاق، ناامیدی و نیازهای برآورده نشده.

اگر این احساسات دوگانه ناشناخته یا بیان‌نشده باقی بمانند – اگر درباره عواطف و تجربیات‌مان دچار تعارض، شرم یا احساس گناه باشیم – ممکن است درجا بزنیم. به جای گذر از فرآیند دردناک اما رهایی‌بخش سوگ، اندوه به درون تا می‌خورد و انرژی عاطفی که زمانی به سوی دیگری هدایت می‌شد، به میدان نبرد خصوصی تبدیل می‌شود. این تمرکز درونی از ویژگی‌های رایج افسردگی است.

روان‌درمانی چگونه به افسردگی و سوگ کمک می‌کند؟

در کار روان‌پویشی، عجله‌ای برای تسکین یا “رفع” درد نداریم، یا آن را چیزی نمی‌دانیم که باید “از آن عبور کرد”. ما مسائل اصلی را به عنوان افکار یا احساسات “تحریف‌شده” یا “نادرست” تعریف نمی‌کنیم. ایده‌های فروید به ما کمک می‌کنند در نظر بگیریم که افسردگی، به‌ویژه هنگامی که با انتقاد از خود و خودبیزاری همراه است، می‌تواند بیانگر فقدان‌هایی باشد که سوگواری نشده‌اند. از این منظر، کار بر روی افسردگی ممکن است مستلزم کار سوگواری باشد.

اغلب، این فرآیند گذشته را به سطح می‌آورد. می‌تواند شامل تجربه مجدد وقایع دردناک و مواجهه با تعارضات درونی و احساسات دوگانه‌ای باشد که ممکن است سخت تلاش کرده باشیم از آنها دوری کنیم. با این حال، این فرآیند می‌تواند به ما کمک کند ماهیت فقدان خود و چالش‌های پذیرش آن را درک کنیم. این درک در کار با درمانگری پدیدار می‌شود که می‌تواند همراه با بیمار، رابطه‌ای ارائه دهد که از طریق آن افراد بتوانند نه‌تنها فقدان فعلی، بلکه فقدان‌های قدیمی و دفن‌شده را نیز سوگواری کنند.

بازگشایی گره‌های همانندسازی

درمان همچنین می‌تواند به بازگشایی گره‌های درهم‌تنیده همانندسازی کمک کند. گاهی ما با شبیه شدن به کسی که از دست داده‌ایم، به او چنگ می‌زنیم – با اتخاذ رفتارها، حرکات و حتی رنج یا کاستی‌هایش. همانطور که فروید اشاره کرد، این می‌تواند راهی برای زنده نگه داشتن شیء باشد. اما وقتی رابطه دردناک یا پرتعارض بود، این نوع همانندسازی می‌تواند رنج را تداوم بخشد.

افسردگی و سوگ چیزهایی نیستند که “حل” شوند، اما کار بر روی آنها مستلزم فرآیندی از بازسازمان‌دهی است. رها کردن خود از سایه شیء، تبدیل شدن به فردیت خود و توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن به معنای فراموش کردن یا “رها کردن” به شیوه‌ای که فرهنگ اغلب طلب می‌کند، نیست. در واقع، هدف حرکت به جلو نیست، بلکه حرکت همراه است – با ادغام آنچه درباره رابطه معنادار بود (لذت‌ها، زخم‌ها و تناقض‌هایش) در حس کامل‌تری از خود.

این کار کند، گاهی نامرئی و همیشه غیرخطی است. اما در حضور درمانگری که از غم نمی‌هراسد، که می‌تواند با سردرگمی و سکوت بماند، چیزی شروع به تغییر می‌کند. سوگوار شروع به احساس می‌کند که اندوهش معنا دارد – نه به این دلیل که منطقی است، بلکه به این دلیل که انسانی است. از آن جایگاه فهم و از تجربه فهمیده شدن، مه افسردگی ممکن است شروع به کنار رفتن کند. نه یکباره، اما به اندازه‌ای که فضا برای چیز دیگری باز شود – چیزی جدید، یا شاید چیزی دیرینه که به شکلی تازه بازمی‌گردد.

برای یافتن یک درمانگر در نزدیکی خود، به دایرکتوری درمانگری Psychology Today مراجعه کنید.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *