-
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم شاعر : شهريار خانه گوئي به سرم ريخت چو اين قصه شنودم ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم با که گويم که در خانه به رويش نگشودم آنکه ميخواست برويم در دولت بگشايد من که يک عمر شب از دست خيالش نغنودم آمد آن دولت بيدار و مرا بخت فروخفت آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم آنکه ميخواست غبار غمم از دل بزدايد که