-مسعود کیمیایی: این انقلاب در باورمان بود
حال پس از این همه سال، باز هم در یک روز سرد زمستانی تماس گرفته بود. هر چند در فاصله این سالها بارها با هم ملاقات کرده بودیم...
غروب جمعه یکروز سرد اسفند موبایلم زنگ میخورد. صدایی گرفته از آنسو میگوید: «کیمیایی هستم. غروب جمعهها دلگیر است. دلم گرفته بود. گفتم ب