-
آخرین چهارشنبه زردو سرخ نويسنده: محمدرضا سرشار صداي شليك چند توپ همه جا را لرزاند. بعد نورهاي رنگي فشفشهها، دشت كوچك ميان تپهها را روشن كرد. چندين جسد روي خاك افتاده بود. كمي دورتر، يك خودرو پلاك سياسي، با درهايي باز، رها شده بود. مردمكهاي چشمهاي متوسليان، زير پلكهايش به حركت درآمدند. تنفسش تند شد. ناگهان چشمهايش را باز كرد و نشست. لايه غبار روي بدنش ترك خورد و به