-میم مادرسه داستانک از وحید شاکر
کودکی که هیچگاه تنها نشد شاید آخرین تصویری که از کودکی در ذهنم مانده، به زمانی برمیگردد که هنوز مدرسه نمیرفتم. خوشحال بودم که به من اجازه داده شده که خودم به تنهایی از سویر مارکت محله خرید کنم. به خیابان که رسیدم با جمعیتی مواجه شدم که اطراف کامیونی که ظاهرا با کسی برخورد کرده بود، ایستاده بودند. عده ای هم گریه میکردند. من فقط یک لنگه کفش و یک50 تومانیِ مچاله شده وذرّه ای خونی که نقش زمین شده بود را دیدم. اما هیچگاه نگاهِ هراسانِ مادرم که س