-
من، تو، او... ديروز که جنگ، «مرد» را از «نامرد» باز مى شناساند:من جنگيدم، بدون چون و چرا، تو سکوت کردى با يک دنيا چون و چرا، او فرار کرد با يک جهان ترس و دنياخواهى.من نان کپک زده را سق زدم و جنگيدم، تو چلوکباب سلطانى ميل فرمودى و سکوت کردى، او پيتزا خورد و گريخت.سربرگ همه روزهاى تقويم من عاشورا بود، تقويم تو از عاشورا خالى، او اصلاً تقويمى نداشت.من در پى اقامه نماز، نشستن را بر خود حرام کرده بودم، تو از همه