-يك خاطره درباره شهيد مهدي باكري
از موتور افتاده بودم. پايم شكسته بود. حاجي كه ديد گفت: «مي ري خونه استراحت مي كني، هفته اي يه بار بيش تر نمي توني بيايي اردوگاه.» خانه مان اهواز بود نزديك اردوگاه. مي ترسيدم اگر توي جلسه با پاي گچ گرفته ببيندم، نگذارد بروم عمليات. خودم گچ پايم را باز كردم. هنوز درد مي كرد. يكي از بچه ها كمكم كرد تا بروم جلسه. همه تعجب كرده بودند. مي گفتند: «پات زود خوب شده،»
حاجي آخر جلسه گفت: «چرا گچ پات رو باز كردي؟» گفتم: